یک نفس حضور، یک قدم نیاز
در هیاهوی تکراریِ سرمشقِ وزیدن
آخرِ یک شبِ بی صبح دل انگیز
مرا آزاد کن از زندان
و حبس کن در آغوش
این تن سرد به هرم نگاهی گرم کن
همچو برگ خزان
خامِ باد پاییزی ام
دستم بگیر
رهایم مکن
#رسولی_روح الله